جدول جو
جدول جو

معنی نازک اندیش - جستجوی لغت در جدول جو

نازک اندیش
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
تصویری از نازک اندیش
تصویر نازک اندیش
فرهنگ فارسی عمید
نازک اندیش
(دُ مَ)
باریک بین. نازک خیال. دقیق الفکر
لغت نامه دهخدا
نازک اندیش
آنکه تفکر دقیق کند باریک بین دقیق الفکر
تصویری از نازک اندیش
تصویر نازک اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
نازک اندیش
((~. اَ))
باریک بین، دقیق، نازک بین
تصویری از نازک اندیش
تصویر نازک اندیش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازک اندیشی
تصویر نازک اندیشی
در امری دقت و باریک بینی کردن، مراقبت از امور جزئی، کنجکاوی، هوشیاری
باریک بینی، موشکافی، خرده بینی، خرده کاری، خرده شناسی، خرده گیری، خرده دانی، نازک بینی، نکته سنجی، نکته دانی، ژرف یابی، ژرف بینی، ژرف نگری، غوررسی، مداقّه، تدقیق، تعمّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیک اندیش
تصویر نیک اندیش
خیرخواه، ویژگی آنکه خیر و خوبی دیگران را می خواهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازک اندام
تصویر نازک اندام
خوش اندام، دارای قد و قامت و اندام زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک اندیش
تصویر پاک اندیش
آنکه اندیشۀ پاک دارد، پاک اندیشه
فرهنگ فارسی عمید
(رِقْ قَ)
خوش فطرت. خیرخواه. (ناظم الاطباء). خوش نیت. نیکونیت. نیک خواه:
همتی را که هست نیک اندیش
نیکوئی پیشه نیکی آرد پیش.
نظامی.
خویشتن راخیر خواهی نیک خواه خلق باش
زآنکه هرگز بد نباشد مرد نیک اندیش را.
سعدی.
نیکوئی کن که مردم نیک اندیش
از دولت و بختش همه نیک آید پیش.
سعدی.
به شادکامی دشمن کسی سزاوار است
که نشنود سخن دوستان نیک اندیش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اَ طَءْ)
آنکه اندیشۀ پاک دارد. که سوء نیّت ندارد
لغت نامه دهخدا
(زُ اَ)
دقت در فکر. دقیق الفکر بودن
لغت نامه دهخدا
(زُ اَ شَ / شِ)
دقیق الفکر. که اندیشه ای ظریف و نازک و دقیق دارد
لغت نامه دهخدا
(بُ اَ)
زیرک. هوشیار. تیزفهم. سریعالانتقال:
مرا این زن پیر چون مادر است
یکی چابک اندیش کندآور است.
فردوسی.
و آن نمودن که بنگرم پیشی
کارها را به چابک اندیشی.
نظامی (هفت پیکر).
که شنیدم به خردی از خویشان
خرده کاران و چابک اندیشان.
نظامی (هفت پیکر)
لغت نامه دهخدا
(زُ اَ)
آنکه همه اندام و اعضای وی نرم و لطیف باشد. (ناظم الاطباء). ظریف. ظریف اندام. جوان. متناسب اعضا. که اندامی ظریف و زیبا دارد:
طلب کرد یار دلارام را
پری پیکر نازک اندام را.
نظامی.
کافروخته روی بود و بدرام
پاکیزه نهاد و نازک اندام.
نظامی (لیلی و مجنون ص 227).
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
سعدی.
نازت بکشم که نازک اندامی
بارت ببرم که نازپروردی.
سعدی.
چندانکه خوب و لطیف ونازک اندامند درشتی و سختی کنند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
آنکه اندیشه پاک دارد (اسمصفت) آنکه اندیشه ای پاک داردظنکه سوءنیت ندارد پاک اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیک اندیش
تصویر نیک اندیش
خوش فطرت خیر خواه: (و نیک اندیشان را و بد کرداران را پاداش و پاد افراه برابر داشت (خدا))
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اندام و اعضای وی لطیف و نرم باشد لطیف اندام: طلب کرد یار دلارام را پری پیکر نازک اندام را. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک اندیشه
تصویر نازک اندیشه
نازک اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک اندیشی
تصویر نازک اندیشی
دقیق اندیشیدن باریک بینی دقت فکر
فرهنگ لغت هوشیار
کمرباریک، لاغراندام، لطیف، لطیف اندام، نازک میان
متضاد: یغر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیزهوش، تیز، تیزفهم، باهوش، داهی، داهیه، زیرک، هوشیار، حاضرجواب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باریک بینی، تدقیق، دقت، موشکافی، موشکافی، نکته سنجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خیراندیش، خیرخواه، مصلح، نیک سگال، نیک فطرت
متضاد: بداندیش، بدسگال
فرهنگ واژه مترادف متضاد